هنرتمثيل دريک ديد کوتاه
ارسالي داود نصريان ارسالي داود نصريان


در تمامی جوامع بشری که نظر کنیم شاید موردی نتوان سراغ گرفت که شکلی از هنر در آن یافت نشود وتمامي جوامع انسانی به نوعی درگیر حداقل یک شاخه عظیم هنری هستند . چه انسانهای غارنشینی که دیواره غارها را محلی برای نقاشی رویدادها آمال وآرزوهایشان یافته بودند وجه انهائی که دور آتش در زمانی که حتا تکلم را بکار نگرفته بودند قصد انتقال پیام را داشتند ویا آنهائی که آواهای مختلف را در طبیعت از راه گوش تجربه می نمودند همه وهمه به نوعی درگیر پدیده های هنری حتا به شکل ابتدائی آن بودند مردم شناسان برای این حضور هنر درمیان اقوام اولیه مبدا خاصی مشخص نکرده اند ویا اصولا امکان این تشخیص مقدور نیست شاید از این جهت است که هنر ذاتی وفطری بشر دانسته اند . در میان تمام موجودات عالم هستی تنها ابن آدمی است که به بازآفرینی زندگی وسرگذشت خود وعرضه ونمایاندن وانتقال آن علاقمند که نه نیازمند است .
تجزیه وتحلیل نقاشی های روی دیواره های غارهای باستانی وداستانهای اساطیری اقوام مختلف و آئینها ومراسم باستانی آنان همه به نوعی این نیاز آدم را نشانه می روند .شاید ارسطو با عنایت به این ویژگی بشری غریزه تقلید را دربیش از2000سال پیش به انسان نسبت می دهد. البته لازم به یاد آوری است که اصطلاح غریزه برای هنر دیگر زیاد درست به نظر نمی رسد وشاید کلمه فطرت رای هنر بهتر باشد زیرا بکارگیری کلمه فطرت به بعد معنوی هنر نیز اشاره می کند .دیگر اینکه هنر در مراحل اولیه ظهور خود فطری است وباید در مراحل پیشرفته آنرا اکتسابی دانست . انسان به هر حال با استفاده از اشکال مختلف هنری امیال وخواهشهای خودرا مطرح می کند .اما دراین اشکال مختلف هنری تئاتر جایگاهی دیگر دارد .آدمی به هر نحوی ذهنیت خود را دراشکال گوناگون هنری به عینیت تبدیل می کند .نقاش در تابلو خود اهنگساز در موزیکی که می نوازد و...اما دراین آفرینش هنری موضوعات مختلف جان می گیرند .نقاش ممکن است تابلویی از دشت وکوه وگل وگیاه بکشد .مجسمه ساز ممکن است کار حجمی انجام دهد .سینماگر و فیلم ساز مستند حیوانات یا گیاهان را به تصویر بکشد و...
اما هنرمند تئاتر اگر بخواهد هم نمی تواند موضوعی غیر از انان را ترسیم کند از این جهت می توان حکم کرد که موضوع تئاتر انسان است .
در یک اجرای تئاتر این همیشه یک نمونه انسانی است (بازیگر) که جلو چشمان مبهوت تماشاگران در صحنه به این سو وآن سو حرکت است .
بازیگر تئاترحتا اگر در قالب غیر انسانی مانند رودخانه ودرخت ویا گرگ وروباه وگل وگیاه و مجسمه و... هم به ایفای نقش بپردازند باز هم انسان است وبه عنوان نمودی از انسان وانسانیت در جادادن به قالب غیر انسانی – چه بسا خود – در حال هنرنمایی است .

در تئاتر حتا باز این مسائل انسانی است که در قالب واز زبان دیگر مخلوقات بیان می شود . مثلا نویسنده وکارگردان درارائه نمایشی کلیله ودمنه که داستانها اغلب از زبان حیوانات است قصد ارائه مطلبی غیر از پرداختن به مقولات انسانی را ندارند .در تمام اینگونه داستانها باز هم این روابط متقابل انسان با انسان است که مطرح می شود .اینجا هنر در زبان تمثیل ِنماد واشاره عمل می کند وموضوع همان انسان وزندگی انسانی است وتئاتر یک هنر انسانی است .وتمامی اشکال نمایشی یک نیاز انسانی برای بیان سمبولیک این نیازهای بشری چه از منظر بازیگر وچه از نگاه تماشاگربوده است .
بنابراین عجیب نیست که تئاتر جایگاه خود را به تدریج در موارد خاص مانند اموزش – تبلیغات – سیاست وحتا درمان بازکند واین چنین مورد پذیرش قرار گیرد .
تئاتر از همان زمان که در یونان به اوج زندگی تراژیک انسان می رسد همواره بیان کننده وآموزش دهنده بسیاری از فرایندهای زندگی انسان بوده است اززبان ومذهب وتربیت نسلها گرفته تا جنگ وسیاست ورقابت.
بدین دلایل ودلایل بسیار دیگر که در این جا فرصتی برای پرداخت آن نیست نمایش وتئاتر به عنوان فرایندی خلاق می تواند درصحنه زندگی بشری مطرح گردد. هنرمند نقاش با تکنیک های گسترده این هنر می تواند تصاویری از کوه ودرخت وبیشه زار و دریا و... بدون حضور آدمی ترسیم نماید ویک اثر هنری خلق کند شاعر می تواند در وصف گل وپروانه ابیات بی شمار بسراید عکاس هم همینطور می تواند سوژه ای را نشانه برود که مقوله انسانی در آن دخیل نیست . موسیقی دانی زبردست می تواند چهار فصل را با ترکیبات زیبای هفت نت محدود تصنیف نماید فیلم ساز می تواند ساعتها راز بقا را به تصویر بکشد وبدون توجه به انسان وزندگیش آثار هنری خلق نمایند اما هنرمند تئاتر هرگز قادر به چنین کاری نیست حتی اگر بخواهد هم نمی تواند .چرا که مهمترین عامل در تئاتر همانا بازیگر است وبدون حضور او هرگز تئاتری اتفاق نمی افتد البته سایر عوامل نمایشی هم مهم هستند اما با کمی اغماض در صورت عدم حضور یک یا دو مورد از آن عوامل می تواند تئاتری به اجرا درآید مثلا در تئاتر خیابانی یا تئاتر آزاد می توان از صحنه رایج تئاتر استفاده نکرد وعوامل فنی را نا دیده گرفت در یک کار بداهه سازی نیز می توان متن نمایشنامه وتا حدودی کارگردانی را کنار گذاشت .اما در مورد بازیگر این چنین نیست .هرگز تا بازیگر نباشد تئاتری به اجرا در نمی آید .واین بازیگر از آنجائی که خود افراد انسانی هستند ودر حین اجرا همیشه این نمود انسانی است که بر صحنه حاکم است وهمیشه این مسئله انسان است که در صحنه مطرح می شود نه چیز دیگرتئاتريک هنراجتماعي است وبلکه بالاترازآن اجتماعي ترين هنرهاست وهيچ هنری به اندازه تئاتراجتماعي نيست .ازآنجايي که هنربي ترديد حاصل انديشه وذهن فعال هنرمنداست درظرف عيني، پس صاحب هنرلازم است درخلوت خود دست به آفرينش هنرزند- که اين چنين نيزمي شود- نگارگر،نويسنده،شاعر،موسيقي دان،مجسمه سازو... همگي طالب محيطي توام با آرامش برای آفرينش هستند.
امادرتئاترقضيه کمي ديگرگونه است. نمايشي که برروی صحنه اجراميشودحاصل تلاش يک گروه منسجم وهماهنگ انسان های فعال وباتجربه ای است که ماه ها درکنارهم کارکرده اند ونتيجه فعاليت شان هم اکنون روی صحنه جاری است ، تئاتريک فرايند گروهي است واجرای يک نمايش به کوشش وهمکاری تمام اعضای گروه متکي است. حتا اجرای يک نمايش يک نفره هم دراصل يک حرکت گروهي محسوب مي شودوبه کارمشترک نمايشنامه نويس - کارگردانوبازيگر- صحنه آرا- نورپردازو... حتي متصدی وراهنمای سالون بستگي دارد.اززاويه ای ديگر، موسيقي - حجم يا نقاشي وحتا سينمادرخلوت ،بازهم هنرندوعرضه مي شوند اماتئاترنه. چرا؟
همه مي دانند که ويژگي های مهم تئاترکه درعين زيبايي فضيلت آن نيز محسوب مي شودآن زمان است که تماشاگروبازيگر- رودر رو- همنفس ونزديک هم زيريک سقف تجربه جاری روی صحنه رابچشند وعبرت بگيرندواين خوددليلي ازدلايل عمده اين مدعاست که هنرتئاتربيش ازآنچه تصورمي شوداجتماعي است . چه ازلحاظ توليداثرکه اشاره شدوچه ازنظرارائه اثرکه آن نيز نيازمندجمعي انساني است.همين اجتماعي بودن هنرتئاترآن راباتمدن بشری هميشه درتعامل داشته است . تاجائي که ويل دورانت پژوهشگربزرگ تمام اعصاروصاحب تاريخ تــــمدن مي نويسد:
((اگرتئاترنبود، تمدن بشری به اينجا نمي رسيد.)) حال بااين مقدمه بيش ازپيش به اجتماعي بودن وبه جمع انساني تعلق داشتن تئاترمي انديشيم وازآنجائي که هيچ هنـــری درهيــــــــچ مـــــــــرزی نمـــــي تواندمحدودباشدوازطرفي ديگر، ايده دهکده جهاني اين روزهاباپيشرفت های تکنولوژيک بيش ازپيش عملي شده ضرورت هنرتئاترنيز درميان تمام ملل جهان بيش ازپيش خودنمايي مي کندواين تاجايي پيش رفته که هنرتئاترصاحب روزجهاني ويژه ای شده که دراين روزسعي مي شودتعلق جهاني- انساني واجتماعي اين هنرمقدس وانساني يادآوری گردد.دراينجا خالي ازلطف نخواهدبودکه به تاريخچه مختصراين روز اشاره مي کنيم. درسال های پاياني دهه چهل، قرن پيش وبعدازدوجنگ خانمانسوزجهاني که موجب نابودی وهلاکت هزاران انسان بي گناه شد، سازمان ملل متحدبادستورکارايجادصلح، دوستي وميانجيگری ميان کشورهای تنش زاوتلاش برای رسيدن به يک آرامش جهاني تشکيل شد.سپس اين سازمان صاحب يک بنيادفرهنگي جهاني بنام يونسکوشدودست اندرکاران يونسکوباعنايت به ويژگي های خاص هنرتئاتربعنوان يکي ازبهترين عوامل ايجادصلح ودوستي ونيزبيان عقايدوانديشه هاواحساسات بشری انيسيتوت بين المللي تئاتر(ITI) رادرسال1947 بنيان نهادندودرسال 1962 بنا به پيشنهادکشورفنليند مقررشد يک روزازايام سال رابه نام روزجهاني تئاترانتخاب ونامگذ اری نمايند ودرچنين روزی يکي ازچهره های شاخص تئاتردنيا بيانيه ای بااهداف انسان دوستانه صادرنموده وبه مردم جهان ابلاغ گرددونيز مراکزتئاتری کشورهاطي مراسمي ازاين هنرودست اندرکاران آن تقدير وتجليل بعمل آورند.ازآنجائي که ريشه تئاتردراروپا ازجشن - نيايش هاوجشنواره های يوناني بوده ومشهورترين اين جشنواره هابنام ديونوسيای شهرآتن جهت بزرگداشت ديونوس، يکي ازخدايان اساطيری يونانيان باستان - دراوايل فصل بهاربرگزارميشد لذا(ITI) چنين ايامي رابرای برگزاری روزجهاني تئاترمناسب تشخيص داده است وروز 27 مارچ هرسال که مصادف باهفته اول فصل بهارهرسال مي باشد بنام روزجهاني تئاترانتخاب وبيانيه ويژه آن صادرمي شود. اولين بيانيه روزجهاني تئاتردرتاريخ 27 مارچ 1962 توسط ژان کوکتو نمايشنامه نويس وفيلم ساز معروف فرانسوی صادرشد.

فتحيه العسال نمايشنامه نويس - رمان نويس- فيلمنامه نويس وفعال سياسي اهل مصراست. اومتولد1943 مي باشد، وی درده سالگي مجبوربه ترک تحصيل شده وازهمان زمان نابساماني های تلخ زنده گي راتجربه کرده است. سرانجام براثرازدواج بايک نويسنده وروشنفکرمصری بنام عبداله التوهي تحصيل را ادامه مي دهدوبه نوشتن علاقمندمي شود. اودريک رمان 4 جلدی به نام "رحم "نه تنها زندگي نامه خود بلکه تمام مشکلاتي راکه مي توانددريک جامعه برای يک زن جوان دربرداشته باشدبه رشته تحريردرآورده ، اودرتمام آثارش تلاش داردموقعيت زنان جامعه اش رابهبودبخشدوازاين جهت آثارش ازنظرادبي وجامعه شناسي قابل تامل است.
فتحيه العسال درسال 1982 بخاطرهمراهي بافعاليتهای سياسي همسرش روانه زندان مي شود. اودرزندان نمايشنامه ای بنام زنان زندان نوشت که برای او موقعيت های بسيارمهمي رابه همراه داشت ودرتمام کشورمصرازآن به عنوان يک مرجع کلاسيک يادمي شود، عناوين ومسئوليتهای اوکه هم اکنون برعهده دارد، رييس انجمن نويسندگان زن مصری - رييس کانون زن ترقي خواه وعضوکانون زنان سينماگر مصراست . فتحيه العسال تاکنون 120 نمايشنامه راديويي، 57 سريال تلويزيوني و6 نمايشنامه صحنه ای نوشته است که همگي درتئاترهای مصراجراشده اند.اولين نمايشنامه وی زنان بي نقاب به سال 1969 درموردمشکلات اجتماعي- مذهبي- سياسي جامعه وبه خصوص زنان مصراست. ازنمايشنامه های ديگروی زن لال، چندی پيش درقاهره به روی صحنه رفت . حال پيام روزجهاني تئاتر به مناسبت 27 مارچ 2004 ميلادی رامي خوانيم :
من باور دارم تفاوت يك نمايشنامه نويس با ديگران در حس انساني اصيل او است. پيام وي مي تواند به مردم كمك كند تا به فراتر از خود رفته و خودشان را از تمام چيزهايي كه آنها را اشباع و استثمار مي كند آزاد كنند ، به آنها اين امكان را بدهد كه شرافت خودشان را دوباره پيدا كنند
.
براي اين كه نويسنده بتواند ماموريتش را به پايان رسانده و روي مردم تاثير بگذارد بايد به شغل، سبك ، و بيان هنريش كاملا تسلط داشته باشد. در غير اين صورت، پيامش در باد پراكنده شده و هيچ اثري از آن باقي نمي ماند و نمايشنامه نويس به هدفش نمي رسد. در تمام آثار هنري، پيام هنرمند هميشه با يك نوع عدالت انساني، پختگي بيان و اصالت همراه بوده است. به همين خاطر، اشتباه است اگر فكر كنيم كه يكي از اين عامل ها مهم تر از عوامل ديگر است. گفته مي شود نمايشنامه هنري است كه روي يك ساختار محكم بدون هيچ زياده گويي بنا مي شود. همچنين يك ديالوگ مختصر و ثابت، به دور از هر نوع زوائد است. همين طور، مي گويند نمايشنامه با طبيعت زن هماهنگ نيست، چون زن نمي تواند از خويشتن جدا شود ، به همين خاطر قادر نيست حرف خود راعيني و بي طرفانه بيان كند. اين طور مي گويند! پاسخ من به اين سخنان اين است :« زني كه مي تواند به مدت 9 ماه يك زندگي جديد را در درون خود بارور كند، همچنين قادر است يك نمايشنامه محكم و منطقي بنويسد. البته اگر نمايشنامه نويس باشد.» خوشبختانه تئاتر مدرن خود را از هر نوع فورم سنتي رها كرده است و بعد از چند موج نو كه« پيراند للو»، « برنارد شاو»و « برتولد برشت» پيشنهاد كردند، افرادي خود را با تئاتر « ابزورد » - تئاتري كه نفي گرا ، پيشرو، و تجربي است- نشان دادند. به همين خاطر، امروز به ندرت پيش مي آيد كه يك نمايشنامه نويس بزرگ به سنت قديم بنويسد.

پيرامون نمايشنامه رستم وسهراب

اگر قدمت را ملاک قراردهيم داستان ها، اسطوره ها و حماسه هاي شاهنامه چون بن مايه در اوستا و حتا تاريخ هاي دورتر دارند و بعدها البته مقدار يا تعداد کمي از آنها در شاهنامه ابومنصوري گردآوري شده و سپس توسط شاعر بزرگ ، فردوسي – اين زنده کننده روان و زبان پارسي، به نظم کشيده شده اند، مي توان همين باقي مانده ها را ماخذ و ملاک قرار داد. في المثل داستان کيومرث و سيامک و تهمورث ديوبند، خود يک فصل است که زندگي انسان و اقتصاد شکار و ماجراهاي مربوط به آن را براي ما تصوير مي کند. در اين برهه، انسان ها لباس ندارند – يا به قول فردوسي پلنگينه پوشند. جنگشان با انسانها نيست، بلکه طرف و دشمن آنها ديوها هستند که البته خود وضعيت و کرداري تفسيرپذير داشته اند- و بنا به همان منبع، نوشتن و خواندن را بيش از انسانها مي دانسته اند و همان ها بوده اند که وقتي کاملا شکست مي خورند، از هوشنگ در ازاي بخشش او و نابود نکردنشان مي خواهند که اجازه دهد خواندن و نوشتن به مردم بياموزند. از همين داستان هنرمند کنجکاو مي تواند از يک سو فرهنگ را از اعماق بدويت کشف کند و دست مايه قراردهد يا مثلا مساله (ديو) را به گونه اي غيرخرافي مطرح سازد و به امروز بکشاند. يا که کاشف آتش است و مخترع لباس و رونق دهنده کشاورزي و اقتصاد جديدتر است و جمشيد را داريم که دوره اقتصاد صنعت و گسترش مناسبات طبقاتي در روزگار او مطرح مي شود چون در اثر قدرت، ادعاي خدايي مي کند، ضحاک پليد ماردوش به سبب اشتباه مردم، بر کشور مسلط مي شود که خود ماجرايي است نمايشي ومستعد درام شدن. آمدن فريدون و کاوه و اسارت ضحاک آدمخوار و سپس تقسيم جهان بين سه فرزندش ايرج، سلم و تور که بازگوکننده جهاني بودن شاهنامه و اساطير آن است، زيرا تا زماني که فريدون سرزمين کنوني ما را به ايرج و غرب جهان را به سلم و شرق را به تور بخشيده بود، در شاهنامه، نامي نيست و با سرکارآمدن ايرج اين نام بر اين ديار گذاشته مي شود که همين امر سبب جنگ هاي ناپاک و برادرکشانه، سلم و تور با ايرج و کشتن آن بي گناه مي گردد و به تعبيري دوره پادشاهي پيشينيان تمام مي شود و دوره کيانيان فرا مي رسد.
بيشترين منابع اساطير و حماسي شاهنامه هم در همين دوره است که ماجراي خانواده سام را داريم و ماجراهاي زال و رودابه و سپس رستم و بالاخره جنگ هاي طولاني بين خراسان و توران را که در آنها بن مايه هاي نمايش هاي حماسي، تراژدي و حتي کمدي وجود دارد که متاسفانه برخلاف يونانيان ما هنوز نتوانسته ايم از اين منابع استفاده کنيم. ماجراي زال، جنگ رستم و سهراب و جنگ رستم و اسفنديار و ماجراي سياوش و سرنوشت غم انگيز او و فرزندش فرود که اشتباها کشته مي شود، خروج کيخسرو فرزند ديگر سياوش و پايان کار افراسياب و غيب شدن کيخسرو، چنان منابع غني و مستعدي براي تراژدي و درام هستند که جز در يونان، همانندي براي آن سراغ نداريم. يا مثلا ماجراي ارداويرافنامه را داريم که صدها سال پيش از دوزخ و برزخ و بهشت يعني کمدي الهي دانته نوشته شده و خوشبختانه ترجمه خوبي از آن در بازار کتاب هست. اين کتاب هم مثل کمدي الهي – ماجراي سفر يک روحاني زرتشتي، به جهان بعد از مرگ، خصوصا جهنم است . ما با آن چه کار کرده‌ايم؟ هيچ! يا يادگار زردشت که قدمتي بيشتر دارد و مي توان آن را ازديدگاهي ديگر مثال آنتيگونه نخستين تعزيه مذهبي کهن دانست. در اينجا ممکن است پرسيده شود که: همه اينها مربوط به دوران کهن است. امروز چگونه مي شود از مثلا رستم و سهراب، رستم واسفنديار، ماجراي سياوش يا رادويرافنامه نمايش امروزي ساخت و پرداخت؟پاسخ اين است که: همانطور که جيمز جويس ايرلندي رمان قرن، عيني يوليسس را بر مبناي اوديسه نوشت، يا کارگرداني ديگر، همين را به صورت فيلمي بزرگ با نام اوديسه فضايي ساخت که هنوز هم تکرار مي شود. يا شکسپير مکبث را و تراژدي قيصر را نوشت و به شکل درام تراژدي و سپس تئاتر تقديم کرد و ...امروز ما اصطلاحاتي مثل پاشنه آشيل به کار مي بريم چرا که آشيل روئين تن بوده و فقط پاشنه‌اش آسيب پذير بوده، ولي وقتي مي خواهيم نقطه آسيب پذير کسي را به کنايه بگوئيم بيشتر از پاشنه آشيل مي گوئيم تا چشم اسفنديار و در حالي که چشم، که نماد دين و دانايي است، خيلي پيشتر در اسطوره به همين شيوه متولد شده و واژه رستمزا واژه اي مناسبتر است. وانگهي شاهنامه، پس از پايان کار کيانيان وارد تاريخ مي شود که ده ها داستان واقعي دارد. از خروج کوروش عليه مادها بگير تا پايان سرنوشت يزدگرد

پس اين هنرمند است که بايد رمز دگرگون کردن را بلد باشد و افسانه اي ديروزي را به نمايش امروزي تبديل سازد، بعد عطار و نظامي را داريم و منطق الطير يا خسرو و شيرين تا هفت پيکر نظامي و ليلي ومجنون ... که هر يک زمينه ساز يک نمايش کامل و شامل است....سخن کوتاه مي کنم و آرزومندم که نويسندگان و هنرمندان بکوشند و از آن همه گنجينه دست نخورده، بهره ها برگيرند و تئاتر ما بتواند جلوه هاي آن همه افتخار و سربلندي را برابر ديگر ملت ها نمايش دهد. تئاتر يک زبان بين المللي است و براي پيوند ملت ها و تمدن ها و ايجاد يگانگي جهاني، بيشترين استعداد را دارد و در داخل هم بهترين هنر و درس براي ارتقاي سطح فرهنگي ملت است تا فاصله نيک و بد را، به چشم ببينند و راه خويش را برگزينند.
November 9th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان